پسر عمه ام احسان از کوچیکی که پدر و مادرشو از دست داد با ما زندگی می کنه الان 26 سالشه خیلی امروزیه اون قدر که اون به سر و وضعش میرسه من که یک دختر هستم نمیرسم زمانی که می خواد بره بیرون چهار پنج ساعت فقط دررو درست کردن موهاشه کارای دیگه اش بمونه از خیابان که برمی گرده هزار تا خاطره واسه تعریف داره همیشه حرفش رو با این شروع می کنه عمه نبودی ببینی، بعد با حسرت میگه خدا واقعا خوش سلیقه است چه دخترایی ، همشون شیک و پیک کردن اومدن خیابون تا من اون ها رو تماشا کنم چقدر کیف کردم فاگه ببینی موها مش کرده ،ابروها تیغ زده ،لبا قلوه ای مانتو تنگ شلوارا بابا دیگه کی شلوار می پوشه ساپورتا نازک ، عمه دارم از حرص میمیرم کاشکی منم دختر بودم ادامه مطلب...